سرباز امام زمان (عج)

  • خانه 
  • مداحی ها 
  • تماس  
  • ورود 

دل بـَـر!!!

04 مهر 1394 توسط مهدوي ديوكلايي

 

می گفت : دلم میخواهد اینجور باشم

مَردها نبینند!

روزهـا گذشت

و همچنان دلبــری می کرد در خیابان . (1)

وقتی

خبـر ارتبـاط پدرش را با فلان دختر شهر شنید

شوکه شد!

شاید پدرش هم نباید می دید… (2)

1.پیامبر اکرم(ص):زنی که خود را برای غیر شوهرش زینت و آرایش نماید،خداوند او را به آتش جهنم می سوزاند.{وسائل الشیعه14/113}

2.حضرت علی (ع): بسا هوسى از نيم نگاهى حاصل است (بحارالانوار/ج 71/ص 293)

پی نوشت مطلب

+دلبری کن ، امآ برای دلبـَر !

+بی ربط: دلبــری برگزیده ام که مپرس…

+{برگرفته از یک واقعیت}

 

 نظر دهید »

روسری ها را محکم ببندید!

04 مهر 1394 توسط مهدوي ديوكلايي

بانوی راننده ایرانی!

هنگام رانندگی

کمربند ایمنی را که می بندی،

گره روسری ات را هم محکم ببند!

چهاردیواری نیست که اختیاری باشد،

ماشین ِ زیر پای تو …

+این اواخر زیاد دیدم که میگم :|

+ما باحجاب ها ،بی نقص نیستیم! ولی توی مساله حجاب به حرف خدا نزدیکتریم :)

 نظر دهید »

اگر دلت پر غم شده...

04 مهر 1394 توسط مهدوي ديوكلايي

بطری وقتی پر است می‌خواهی خالی اش کنید خم می‌کنید …

دل آدم هم همین طور است گاهی وقت‌ها پر می‌شود از غم از غصه آن هم به خاطر حرف‌های دیگران طعنه‌های دیگران این جا چه باید کرد؟

قرآن می‌گوید همان کار را بکن چطور آن بطری را خم می‌کنی کاملا خم می‌کنی خالی می‌شود هر گاه دلت پر شد از غم و غصه خم شو به خاک بیفتد ‌«وَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ»

سجده کن ذکر خدا بگو این موجب می‌شود تو خالی شوی تخلیه شوی سبک شوی این نسخه‌ای است که خداوند برای پیامبر پیچیده «وَلَقَدْ نَعْلَمُ» ما قطعا می‌دانیم اطلاع داریم، دلت می‌گیرد، به خاطر حرف‌هایی که می‌زنند «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ» 98 /حجر

حاج آقا رنجبر

 1 نظر

حکایت نقاش مشهور

04 مهر 1394 توسط مهدوي ديوكلايي

نقاشی مشهور در حال اتمام نقاشی اش بود.آن نقاشی به طور باورنکردنی زیبا بود که می بایست در مراسم ازدواج شاهزاده خانمی نمایش داده میشد.
نقاش آنچنان غرق هیجان ناشی از نقاشی اش بود که ناخودآگاه در حالی که آن نقاشی را تحسین میکرد،چند قدم ب طرف عقب رفت.
نقاش هنگام عقب رفتن پشتش را نگاه نکرد که یک قدم به لبه ی پرتگاه ساختمان بلندش فاصله دارد.
شخصی متوجه شد که نقاش چه میکند.میخواست فریاد بزند،اما ممکن بود نقاش بر حسب ترس غافلگیر شود و یک قدم به عقب برود و نابود شود،مرد به سرعت قلم مویی رابرداشت و روی آن نقاشی زیبا را خط خطی کرد.نقاش که این صحنه را دید باسرعت و عصبانیت تمام جلو آمد تا آن مرد را بزند.اما آن مرد تمام جریان را که شاهدش بود را برایش تعریف کرد که چگونه در حال سقوط کردن بود.

براستی گاهی ما آینده مان را بسیار زیبا ترسیم میکنیم،اما گویا جهان هستی می بیند چه خطری در مقابل ماست و نقاشی زیبای مارا خراب میکند.
گاهی اوقات از آنچه زندگی بر سرمان آورده ناراحت میشویم اما یک مطلب را هرگز فراموش نکنیم:

“خداوند همیشه بهترین ها را برایمان مهیا کرده است.”

 نظر دهید »

وقتی عاشق می شوید؟؟؟

03 آذر 1393 توسط مهدوي ديوكلايي

علم ثابت کرد وقتی کسی عاشق می شود کور می شود مطالعات جدید دانشمندان و روانشناسان نشان می دهد، هنگامی که کسی عاشق می شود در عنبیه و لنز چشمان شخص نوعی کوررنگی به وجود می آید.
عشق به چیزی یا شیء مورد علاقه ما را به قضاوتهای ضعیفی مبتنی بر آرمان سازی سوق می دهد، از این رو افراد برای از بین بردن برخی از احساسات و عواطف خود هیچ راه و دلیلی ندارند.
افراد احساس می کنند ناکامی در عشق منجر به طرد شدن آنها می شود، از این رو سخنان اطرافیانشان را نمی شنوند و چشم هایشان را برای دیدن برخی حقایق می بندند.
دانشمندان طی تحقیقاتی 30 ساله روی 200 داوطلب دریافتند، افرادی که عاشق می شوند قادر نیستند بعضی از چیزها را ببینند و چیزهایی که افراد عادی آنها را می بینند و برایشان جذابیت دارد، هرگز نمی بینند.

 نظر دهید »

داستان کوتاه دلسوزی عزراییل برای دو نفر

09 فروردین 1393 توسط مهدوي ديوكلايي

عزرائیل

روزی رسول خدا (ص) نشسته بود

عزراییل به زیارت آن حضرت آمد

پیامبر(ص) از او پرسید : ای برادر

چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی

آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟

عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت :

یک :

روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست

همه سر نشینان کشتی غرق شدند تنها یک زن حامله نجات یافت

او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد

و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد

من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم دلم به حال آن پسر سوخت

دو :

هنگامی که شداد بن عاد سال ها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت

و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد

و خروارها طلا و جواهرات برای ستون ها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود

وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود

و پای راست از رکاب به زمین نهد هنوز پای چپش بر رکاب بود

که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم

آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد

دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد

اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد

در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (ص) رسید و گفت ای محمد

خدایت سلام می رساند و می فرماید :

به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که

او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم

و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم

در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود

و پرچم مخالفت با ما بر افراشت

سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت

تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم

ولی آنها را رها نمی کنیم

روزی رسول خدا (ص) نشسته بود

عزراییل به زیارت آن حضرت آمد

پیامبر(ص) از او پرسید : ای برادر

چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی

آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟

عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت :

یک :

روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست

همه سر نشینان کشتی غرق شدند تنها یک زن حامله نجات یافت

او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد

و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد

من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم دلم به حال آن پسر سوخت

دو :

هنگامی که شداد بن عاد سال ها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت

و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد

و خروارها طلا و جواهرات برای ستون ها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود

وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود

و پای راست از رکاب به زمین نهد هنوز پای چپش بر رکاب بود

که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم

آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد

دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد

اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد

در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (ص) رسید و گفت ای محمد

خدایت سلام می رساند و می فرماید :

به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که

او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم

و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم

در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود

و پرچم مخالفت با ما بر افراشت

سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت

تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم

ولی آنها را رها نمی کنیم


 1 نظر

تصاویر مذهبی

ذکر هفته

سخنان

لینک

سومین مسابقه سراسری وبلاگ نویسی نماز

سنگر صدا


دريافت کد :: دانلود
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

موضوعات

  • همه
  • نماز
    • فیلم آموزشی
    • تصاویر
    • صوت
    • فیلم
  • اخبار
  • دانستنی ها
    • دانستنی های جالب
    • دانستنی های نماز
  • نرم افزار
    • موبایل(جاوا)
    • کامپیوتر

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

لینک دوستان

خرید مانتو - خرید مانتو
سایت نترم - سایت نترم
تبادل لینک - تبادل لینک
خريد عینک آفتابي - خريد عینک آفتابي

تبادل لینک - تبادل لینک
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس